از دیشب که قرار باغ وحش رو با هم گذاشتیم همه داشتند در مورد این حرف میزدند که دلشون میخواد کدوم حیوون رو ببینند. یکی دلش فیل میخواست، یکی کرگدن، یکی شیر، یکی شاهین و یکی هم بوفالو! بحث حیوون مورد علاقه توی راه هم ادامه پیدا کرد ولی حالا یه بحث دیگه هم داغ شده بود: بحث شیرین بستنی توی این هوای داغ. یکی دو ساعت اول بچهها یک لحظه هم روی پاشون بند نمیشدند. خاله خاله خرس! نه خاله خاله شیر! اوه نه خاله بیا اینور شترمرغ. خاله پس بوفالو کجاست؟ خاله من دلم براشون میسوزه چرا اینجان؟ خونهی کانگرو کجاست؟ چرا اینا خونشون نیستن؟ من دلم میخواد همشون رو آزاد کنم چرا کرگدن نداره؟ خاله اینا چیه روی سر فیلها ریخته؟ خاله این دریاچه از دریاچه چیتگر بزرگتره؟ و هزار و یک سوال دیگه. یک دور که همهی حیوونهای موجود رو تماشا کردن دوباره رفتیم سراغ حیوونهای مورد علاقهشون. حالا فرصت داشتن نوشتههای روی تابلوها رو بخونن و حیوونهای مورد علاقهشون رو بیشتر بشناسن و البته بحث شیرین بستنی رو هم فراموش نکردن. حالا روزها حرف برای زدن دارن. از این که حیوونها چه شکلی بودن و چیکار می کردن و البته از این که چطور میتونیم همهی حیوونها رو آزاد کنیم و بفرستیم خونهی خودشون.
صبا مولوی، روانشناس کودکان سرزمین من