اگر میپذیریم که سجایای اخلاقی انسان ثمرهی محیط است، باید محیط را انسانی کنیم.
رویارویی با واژگانی همچون مدیر یا مدیریت، ممکن است در وهلهی نخست برای بسیاری از ما تداعیگر محیط یک اداره و یا یک کارخانه باشد و فردی که در آن حضور دارد تنها به دیگران دستور میدهد. حال اینکه با اندکی تامل به این واقعیت دست مییابیم، یک مدیر ضمن دستور دادن و هدایت فعالیتهای روزانهی مجموعهی تحت امر خود، مسئولیتهای دیگری هم دارد. به طور اساسی مفهوم مدیریت به هیچوجه محدود به محیط یک اداره یا کارخانه نبوده و امروزه دانش مدیریت همهی مرزهای روابط انسانی و اجتماعی جوامع را درنوردیده است. تا آنجا که حتی در کوچکترین فعالیتهای فردی و اجتماعی افراد نیز ضرورت بکارگیری این دانش احساس میشود. از اینرو تأمل و مطالعهی مستمر دربارهی کارکردها و مفاهیم جدید مدیریت و عرصههای جدید اثرگذاری آن، ضرورتی اجتناب ناپذیر است.
دانش مدیریت نیز مانند دیگر حوزههای علوم نظری در مسیر تکاملی و تحولات خود و به موازات رشد و گسترش اگاهی جوامع، با مفاهیم و تعاریف جدیدی روبرو شده است.
یکی از این تحولات پیدایش ادبیات جدید و نوع نگاهی است که به تدریج نسبت به انسان و جامعه در برخی از رویکردهای نوین مدیریتی در برابر نگرشهای سنتی این حوزه، شکل گرفته است. در نگاه سنتی و متداول مدیریت، وظیفهی غایی مدیران، در رقابت و پیشی گرفتن از رقبا، کسب سود بیشتر و در نهایت انباشت ثروت مادی خلاصه میشود. یکی از نقدهای وارد به این رویکرد این است که با پیچیده شدن مناسبات حاکم بر بازار و به تبع آن پیچیدهتر شدن شرایط و تنوع ابزارهای رقابت، مدیر نیز لاجرم میبایست وارد اشکالی از رقابت شده که حتی در مواردی ممکن است با اصول و ارزشهای اولیهی او به شدت مغایرت داشته باشد. در چنین شرایطی ظرفیتهای فردی مدیر و دانش مدیریتی او به دلیل ضرورت حفظ دستاوردهای گذشته و ادامهی حضور در بازار، به ناگزیر در اختیار اهدافی قرار میگیرند که جز اندیشیدن به حفظ منافع فردی و گروهی خود، هیچگونه دغدغهی دیگری نمیتوانند داشته باشند.
نگاه غالب در مدیریت سنتی، حضور در فضای رقابتی با هر درجهای از شدت را امری مذموم ندانسته و آن را عامل رشد و پویایی هرچه بیشتر تلقی میکند، حال اینکه باید توجه داشت اگرچه درجهای از رقابت میتواند عامل تلاش بیشتر و رشد و بالندگی رقابتکنندگان شود، اما در صورتی که رقابتکنندگان از فلسفهی بنیادین و چرایی کار و فعالیت خود که همانا ارتزاق خود و خدمترسانی متقابل به جامعه است، غافل شوند.
رقابتزدگی صرف میتواند آنان را گرفتار مسیری کند که در برخی اوقات بازگشت از آن غیرممکن باشد و به مثابهی سنگ بزرگی عمل کند که از بالای کوه آمادهی غلتاندن است و مادامی که سنگ را نغلتاندهایم اختیار آن در دست ماست، اما همین که آن را به حرکت واداشتیم دیگر نمیتوانیم پیشبینی کنیم که این سنگ تا کجا پیش خواهد رفت و در مسیر خود چه میزان خسارت و ویرانی به وجود خواهد آورد. به همین دلیل است که در قاعدهی بازی حاکم بر جهان، همهی ما شاهد آنیم که، اندیشهی دست یابی به سود بیشتر به هرطریق ممکن، موجب شده هدف، وسیله را توجیه کند و غفلت از فلسفهی اصلی کار و تلاش، سبب در معرض نابودی قرار دادن اخلاق، انسان، محیط زیست و حیات وحش شود و انگیزهی اصلی بسیاری از جنگهای خونبار، منازعات قومی و ایدئولوژیک، قتل عام زنان و کودکان چیزی جز همان رقابتزدگی افراطی، دستیابی به سود بیشتر و حفظ اتوریته و تسلط بر منابع و ثروتهای دیگران نیست.
از اینرو بازگشت به اصول و اندیشیدن به منافع بلند مدت جمعی، رفته رفته در میان وجدان بیدار جامعه و بخشی وسیعی از مدیران جامعهگرا و کنشگران مسایل انسانی و اجتماعی در حال شکلگیری است.
جامعهگرایان با نگاهی بلند به اقتصاد و منافع، حفظ شأن و کرامت انسانی را بنیادیترین انگیزهی هرگونه کار و تلاش میدانند و بر این باورند که خوشبختی ماندگارشان با خوشبختی یکایک افراد جامعه گره خورده است و بدون اندیشیدن به فردایی بهتر برای دیگران، خود نیز به معنای واقعی قادر به دستیابی به فردایی بهتر نیستند.
مدیران جامعهگرا به خوبی واقفند، مادامیکه جوامع به دلیل بیعدالتی از نشاط و بالندگی لازم برخوردار نبوده و اعضای آن به دلیل فقر و نابرابری قادر به تامین حداقلهای زندگی خود نباشند، به مرور دچار یأس و سرخوردگی شده و به طور قطع، تعلق خاطری هم نسبت به سرنوشت خود و جامعهشان نخواهند داشت و رفته رفته سرمایههای ارزشمند انسانی قربانی فقر و نابرابری شده و از بین خواهند رفت.
در چنین شرایطی، نه تنها کسب سود بیشتر و انباشت ثروت تضمین کنندهی آرامش پایدار برای ثروتمندان نخواهد بود بلکه نابرابری حاصل از آن موجب گسترش ناامنی و فراگیرشدن خشونت در عرصهی عمومی شده تا آنجا که خواب راحت را از چشمان آنان خواهد ربود. از اینرو به این آگاهی دست یافتهاند که اگر قصد دارند در دراز مدت به حیات اقتصادی خود ادامه دهند، بایست توامان نسبت به سرنوشت خود و جامعه و مردم مسئولانه برخورد کنند و این برخورد مسئولانه تنها محدود به اعطای بخش کوچکی از درآمدهای خود به صورت اعانه به فعالیتهای خیرخواهانه و انساندوستانه نخواهد بود. هر چند این کمکهای انساندوستانه هم میتواند بخشی از کنش مسئولانهی آنان تلقی شود.
مدیران جامعهگرا، پایبندی به اصول انسانی و اندیشیدن به مصالح جمعی را به عنوان بخشی جداییناپذیز، در تمامی سطوح و مراحل فعالیتی خود لحاظ خواهند کرد. مدیریت جامعهگرا در تصمیمگیری برای تولید یک محصول، بیش از آنکه به ارزش مبادلهای کالا بیاندیشند، ارزش کاربردی آن و نقش مثبتی که بر منافع ملی و ارتقای سطح عمومی معیشت و زندگی مردم میگذارد، میاندیشند.
گستردگی دامنهی این تفکر تا آنجاست که مفاهیم نوینی همچون مدیریت سبز و یا اهداف والایی مانند اقتصاد مقاومتی را که از ضروریات استحکام ملی و استقلال هر کشور است را میتواند به خوبی پوشش دهد.
در این راستا میتوان به میزان توجهی که در فرآیند تولید نسبت به حفظ محیط زیست از خود نشان میدهند اشاره کرد، کما اینکه بسیار از فعالیتهای اقتصادی به دلیل آسیبی که به محیط زیست و منابع آب وارد میرسانند، فاقد توجیه کافی باشند، در این صورت این مدیر است که همواره توجه به مسایل زیست محیطی، بایست یکی از دغدغههایش باشد و منافع جمعی را بر منافع فردی اولویت دهد.
پایان کلام اینکه، امروزه در بسیاری از کشورها رویکرد اندیشیدن به وظایف و مسئولیتهای اجتماعی، به عنوان رویهای جامعهگرا و انسانی، در حال تبدیل شدن به الگویی مترقی برای فعالیتهای اقتصادی بسیاری از بنگاههای اقتصادی و سازمانهای پیشرو است، هرچند در بسیاری از موارد میزان اهتمامی که این سازمانها در پرداختن به مسایل انسانی و اجتماعی دارند، در مقابل آنچه که میتوانند و باید انجام بدهند سهمی ناچیز است، ولی برای گام نخست، دستیابی به این سطح از آگاهی و تعلق خاطر، میتواند نوید بخش بلوغ فکری و درک صحیح از این مهم باشد که موفقیت و خوشبختی همهی ما چه در محدودهی زندگی فردی و چه در عرصهی زندگی اجتماعی، در گرو میزان تلاشی است که برای حفظ محیط زیست، احترام به حقوق جمعی و به وجود آوردن شرایط انسانی لازم برای رشد و بالندگی دیگر همنوعانمان انجام میدهیم.
قاسم حسنی