شب است و چهرهی میهن سیاهه.
واکنش چند روزهی مردم در شبکههای اجتماعی به رفتار آنانکه کودک زبالهگرد را درون سطل زباله میاندازند در خور ستایش است.
اما نقطهی مغفول قضیه آن است که هیچکس از خود نمیپرسد، آیا این رفتار تنها مورد تضییع حقوق کودکان در کشور است؟ و اینکه ریشهی اینگونه رفتارها با کودکان در کجاست؟ و آیا اینگونه رفتارها صرفاً به کودکان ختم میشود؟
واقعیت تلخ این است که خیر، چنین اعمالی به مانند تبی سوزان نشان از دردی نهفته و مزمن دارد.
اینگونه رفتار با کودکان بیش از هرچیز گویای بیپناهی کودکان در مقابل طوفان ویرانگر فقر و ناداری است و نماد جامعهای که در جای جای آن کرامت و شرافت انسان، پایمالِ فقر و نابرابری میشود. نماد جامعه ای که فقط در کلام به شان و جایگاه انسانی کودکان اشاره میشود و در عمل هیچ سازوکاری برای صیانت از حقوق آنان وجود ندارد.
در جامعه ای که ادبیات حاکم بر مدیران برخی از دستگاه های متولی در قبال کودکان کار، ادبیات حذف و جمعآوریست، طبیعی است که جایگاه کودکی نیز تا سرحد شئوارگی و زباله تنزل یابد و در چنین شرایطی رفتاری چنین سخیف از شهروندی عاری از شعور دور از انتظار نیست.
واقعیت تلخ این است که این رفتار تنها بیانی بسیار کوتاه و گذرا از ستم نهفته ای است که بر کودکانکار ایران و جهان میرود. این رفتار، گویای خلاء حمایتهای اجتماعی از کودکان در شرایط دشوار و خواب سنگین دستگاههای متولی در طوفان سهمگین فقر و ناداری و خشونتهای اجتماعی است.
این در حالیست که میدانیم سرنوشت کودک و جامعه در پیوستگی معنا داری به سر میبرد، تا آنجا که به جرات میتوان اذعان داشت، سیلیخوردگی کودکان نشان از سیلیخوردگی پدران، مادران و جامعهشان دارد.
تحقیر و پایمالی کودک زباله گرد، نشان از تحقیر و پایمالی حقوق انسانی بخش عظیمی از مردم جامعه دارد که برای گذران زندگی و سیر کردن شکم خود، حتی به پست ترین مشاغل نیز بسنده کردهاند اما در همانجا نیز امنیت نداشته و زندگیشان آماج حملات وحشیانهی خشونت و ویرانگری قرار گرفته و این روند تا آنجا ادامه می یابد که مزد گورکن فزونتر از جان آدمی میشود.
کودکان و شرایطشان آینهی تمامنمای امروز و فردای جهانند، بیدار شویم.
قاسم حسنی
یازدهم آذر ماه نود و هشت.