با کی میجنگی؟

6 اسفند 1396

با کی میجنگی؟

با کدوم خاله؟

خاله هایی که هر کدوم پی لجبازیت موندند؟

 

دلم برات ریش می شه.

با کی میجنگی؟ با خودت؟

یادم می آد وقتی که گفتم: “مادرت فوت شده.”

فقط سعــی کردی گریه کنی

آنقدر با خودت هم جنگیدی

که مهربانی رو، محبت رو تو لالوی دلت گم کردی.

حتی نتونستی برای مادرت اشک بریزی!

و من به جای تو بر درد بی مادریت گریستم.

شاید حق با تو باشد

تو اصلاً نباید به سوگ مرگ اون می نشستی.

تو مگه مادر داشتی؟!

تو مگه محبت اونو دیده بودی؟!

مگه یادت می آید حتی برای یک بار

دست مهربونیش موهای سیاهِ چون بخت کودکیت رو نوازش کرده باشد؟!

تو سالها پیش از این در سوگ اون نشسته بودی

تو کوچه پس کوچه های دروازه غار

تو پارک خواجوی کرمانی

وقتی که دوچرخه ی بی صندلی و بی پدال بچه های فامیل را دزدکی سوار میشدی.

وقتی  که

کشون کشون تو رو می کشیدند کف خیابان برای اینکه

تو هم به گدایی بری

تو، اون موقع به سوگ مادر نشستی

مادری که مستی هاش، رفتن اش را ترجیح داد به تو!

و پدر

چه نقش مهمی تو زندگیت داشت!!!

تمام روزهای کودکیت بی او سپری شد.

اون تو زندان

تو، تو پارک، سر چهار راه و

مادر به سوی مقصدی نامعلوم.

با کی میجنگی؟

با خودِت؟

با معلمت؟

با خاله هات؟

با کی میجنگی؟؟؟

 

خاله: مربی کودک که نسبت فامیلی با او ندارد ولی با هم زندگی می کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.